معنی مجید شهریاری
حل جدول
از بازیگران سریال مدینه
لغت نامه دهخدا
شهریاری.[ش َ] (ص نسبی) منسوب به شهریار. رجوع به شهریار شود. || (حامص مرکب) حکمرانی. سلطنت. فرمانروایی و پادشاهی. حکومت. (ناظم الاطباء):
چو یزدان همی شهریاری فزود
ز من در جهان یادگاری نمود.
فردوسی.
نه بی تخت شاهی بوددین بپای
نه بی دین بود شهریاری بجای.
فردوسی.
منم گفت با فره ٔ ایزدی
همم شهریاری وهم بخردی.
فردوسی.
از درگه شهنشه مسعود باسعادت
زیبا بپادشاهی دانا بشهریاری.
منوچهری.
برآوردی مرا از شهریاری
کنون خواهی که از جانم برآری.
نظامی.
- شهریاری دادن، به شهریاری یا فرمانروایی ناحیه ای گماشتن:
ترا بر سپه کامگاری دهم
به هندوستان شهریاری دهم.
فردوسی.
- شهریاری کردن، فرمانروایی کردن. سلطنت کردن:
چرا رومیان شهریاری کنند
بدشت سواران سواری کنند.
فردوسی.
|| (اِ مرکب) مملکت. (ناظم الاطباء):
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاری بگسترد داد.
ابوشکور.
شهریاری. [ش َ] (اِخ) دهی از دهستانهای رامهرمز شهرستان اهواز است واز 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شهریاری. [ش َ] (اِخ) مؤلف لباب الالباب نویسد:از افاضل خراسان... و قصائد و مقطعات او مشهور نیست اما رباعیات او که از لطف طبع نشان دارد در اطراف جهان سایر است و در نزههالمجالس نیز یک رباعی از او آمده است. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ج 2 ص 479، 788).
شهریاری. [ش َ] (اِ) نام ملینی است که لکلرک در ترجمه ٔ ابن البیطار در شرح حمارالوحش آورده است ولی گمان میکنم این کلمه، شب یاره باشد و به غلط شهریار خوانده است. (یادداشت مؤلف).
مجید
مجید. [م ُ] (ع ص) خداوند اسب نیکورو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب جواد یعنی اسب پیش تاز خوب. ج، مجاوید. (از اقرب الموارد). || کسی که چیز نیکو و جید می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- شاعر مجید، اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب). شاعری که اشعار نیکو می گوید. (ناظم الاطباء). شاعران و نویسندگان را بر چهار طبقه تقسیم کنند: الف - مقل مجید؛ آن که کم گوید و نویسد ولی خوب گوید و نویسد. ب - مقل غیر مجید؛ آن که کم گوید و نویسد ولی بد گوید و نویسد. ج - مکثر مجید؛ آن که بسیار گوید و نویسد ولی خوب گوید و نویسد. د - مکثر غیر مجید؛ آنکه بسیار گوید و نویسد ولی بد گوید و نویسد.
|| حتف مجید؛ مرگ حاضر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرگ حاضر و نزدیک. (ناظم الاطباء).
مجید. [م َ] (ع ص) شریف و بزرگوار و گرامی قدر و عالی مرتبت و بلندپایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی. (غیاث). ج، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ذوالعرش المجید. (قرآن 15/85).
این پرده گر نه عرش مجید است پس چرا
ارواح قدس را قدم اندر میان اوست.
خاقانی.
|| جوانمرد و شریف کردار. (منتهی الارب) (آنندراج). جوانمرد و شریف و نیک کردار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || لقبی است قرآن را. از صفات قرآن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): بل هو قرآن مجید. (قرآن 21/85) القرآن المجید. (قرآن 1/50). ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم... (کشف الاسرار ج 2 ص 529). حق جل ّ و علا در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است. (گلستان). آیات کتاب مجید را عزّت و شرف بیش از آن است که چنین جایها روا باشد نوشتن. (گلستان).
مجید. [م َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. یکی از اسماء صفات خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اسماء خدای تعالی است و به معنی آنکه در ذات و صفات خود عظیم و نسبت به بندگان بسیار خیر و احسان است. (از اقرب الموارد): قالوا اتعجبین من امراﷲ رحمت ُاﷲ و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید. (قرآن 73/11).
همینت بس از کردگار مجید
که توفیق خیرت بود بر مزید.
سعدی (بوستان).
علی شهریاری
علی شهریاری. [ع َ ی ِ ش َ] (اِخ) قمی. وی در قرن یازدهم هَ. ق. میزیست و شعر نیز می سرود. ابیاتی از شعر اورا نصرآبادی نقل کرده است. (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 759 از تذکره ٔ نصرآبادی، فصل نهم ص 367).
فارسی به عربی
حکم ملکی
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
سلطنت پادشاهی.
فارسی به آلمانی
Monarchie
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (ص.) بزرگوار، گرامی.
معادل ابجد
783